محمد حسینمحمد حسین، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

مامان و محمد حسین

سلام مامانی

سلم قندک من این دو روز گذشته رو با مامان جون رفتیم تهران برات خرید کنیم خوشحال و شادمان رفتیم رسیدیم خیابون بهار بماند که کلی پول آژانس دادیم ولی هیچی نخریدیم ای جان اگه گفتی چرا؟ خوشمون نیامد؟ خودمون رو به خسیسی زدیم؟ پول نداشتیم؟ چی ؟ نه هیچکدوم دیدیم قیمت و کیفیت شهر خودمون با اونجا هیچ فرقی نداره پس دلیلی نداشت کلی برا خودمون بار کنیم بیاریم اینجا که, خوب میریم از زنجان میخریم اگه هم خواستیم تعویض کنیم یا... راحت تریم بیچاره بابایی اومد دنبالمون رفت سر صندوق ماشین وسایل ها رو برداره ما هم گفتیم هیچی نداریم  خلاصه این هم از خرید نکردن ما راستی هفته دیگه میرم برا سونو سلامتی شما قند عسل انشالله همیشه سلامت باشی ...
17 تير 1392

6 ماه و یک روز

مبارکه مامان جون فدای پسر خوشگلم بشم که الان دیگه   ماهش تموم شد و وارد ماه و یک روز شده انشاله ماهه شی و پاهای کوچلوی خوشگلت رو بزاری تو زندگی من و بابایی و ما رو خیلی خیلی خوشحال کنی   مامانی که بی صبرانه منتظر اون روزه پسر قشنگم ما الان تو ماه شعبان هستیم و روزهای خیلی خوبی رو پشت سر گذاشتیم و یواش یواش داره ماه رمضان میاد و مامان همش نگران باباست که چه خوری میخواد بیدار شه و سحری بخوره آخه شبها زودتر از 12:30 نمیخوابیم و فکر کنم با این توضیح بیدار شدن چند ساعت بعد کار سختی باشه      ...
10 تير 1392
1